کلاس سومی که شدم، می‌دانستم آن سال چیزی به نام جشن تکلیف پیش رویمان است. دختربچه‌ای بودم که نه رشد عقلی داشتم نه جسمی اما قرار بود به تکلیف برسم و خیلی هم خوشحال بودم! خیلی ذوق داشتم. قرار بود برایمان جشن بگیرند. چند تا سرود حفظ کرده بودیم. مادرم برایم چادر نماز و سجاده خریده بود و من فکر میکردم که حتما حسابی بزرگ و خانم شده‌ام. از همان وقت تا سال‌های زیادی بعد از آن، عذاب‌وجدان نمازهای نخوانده، تصمیم برای شروع دوباره، رها کردن و باز عذاب‌وجدان! توی این چرخه گیر کرده بودم و تحت فشار بودم. 

 

قصه‌ی من (قسمت ششم)

قصه‌ی من (قسمت پنجم)

قصه‌ی من (قسمت چهارم)

قصه‌ی من ( قسمت سوم)

قصه‌ی من (قسمت دوم)

قصه‌ی من(قسمت اول)

قصه‌ی من (قسمت هفتم)

جشن ,تکلیف ,داشتم ,کرده ,  ,عذاب‌وجدان ,قرار بود ,تا سال‌های ,سال‌های زیادی ,وقت تا ,همان وقت

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

poonehshamim عفاف و حجاب ریحانه بی خیال آشپزباشی اخبار سایت بلگ بیست tara شعبانی علم کده کاکتوس خبر خاش آنلاین